- راه بستن
- مانع رفتن شدن
معنی راه بستن - جستجوی لغت در جدول جو
پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما
در صدد پیدا کردن راه بر آمدن، جستجوی راه کردن
سد طریق کردن، راه بستن
اجراء
کوچ کردن و سفر کردن
جای جای بند بستن در جویهای شیب دار
بستن و پیچیدن چیزی برای حمل آن بوسیله چارپا یا یکی از وسایل نقلیه بستن بار، آماده برای سفر شدن
قدم گشادن، قدم سنجیدن
برفتار آوردن، تحریک کردن، همراهی کردن، فهمیدن (مطلبی و مانند آن را)
مشورت خواستن، طلب اظهار نظر
تند رو راهور (اسب استر و مانند آن)
هودلیدن تعیین کردن حرکات و احوال کواکب در رصدگاه
ترمیم کردن و مسدود کردن شکاف
گرد آوردن و بستن لوازم سفر، سفر کردن
زه بستن، زه بستن کمان را
پرده بستن در... کوک کردن ساز (آلت موسیقی) در پرده خاص: (سرو ساقی و ماه رود نواز پرده بربسته درره شهناز) (فرخی) نصب کردن پرده. یا پرده بستن در
گرداگرد گرفتن حلقه زدن دور کردن چنبر زدن دایره بستن پره کردن پره کشیدن پره داشتن پره بستن
عمل کردن، به کار بردن، برای مثال دانشت هست کار بستن کو / خنجرت هست صف شکستن کو؟ (سنائی - ۹۸) ، ز صاحب غرض تا سخن نشنوی / که گر کار بندی پشیمان شوی (سعدی۱ - ۵۰)
پرده کشیدن، خیمه بستن، خیمه زدن، برای مثال درون خرگه از بوی خجسته / بخور عود و عنبر کله بسته (نظامی ۲ - ۱۵۶) ، می دمد صبح و کله بست سحاب / الصبوح الصبوح یا اصحاب (حافظ - ۴۲)
خوش راه، تندرو، اسب یا استر راهوار
بستن بار، به هم بستن و پیچیدن چیزی برای حمل کردن به وسیلۀ چهارپا یا گاری یا اتومبیل و امثال آن ها
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،برای مثال گو میخ مزن که خیمه می باید کند / گو رخت منه که بار می باید بست (سعدی۲ - ۷۱۶)
کنایه از سفر کردن، آماده برای سفر شدن،
کنایه از لوازم سفر را گرد آوردن و به هم بستن، آمادۀ سفر شدن، سفر کردن
مردن، رخت بربستن
مردن، رخت بربستن
حلقه زدن، دایره وار ایستادن مردم یا لشکریان، برای مثال از سواران پره بسته به دشت / رمۀ گور سوی شاه گذشت (نظامی۴ - ۵۹۴)
گره در چیزی انداختن
کنایه از پیچیده ساختن
کنایه از پیچیده ساختن
دست کودک یا شخص بیمار و علیل را گرفتن و او را گردش دادن، کودک را در بغل گرفتن و گردش دادن، به رفتار در آوردن، راه جستن و راه یافتن و پی بردن به جایی یا چیزی
ضبط و تعیین حساب حرکات و درجات ستارگان و اجرام نجومی در رصد خانه، رصد کردن
خوازه بستن (خوازه طاق نصرت) تاغ زدن ایجاد طاق کردن ساختن طاق، طاق نصرت بستن خوازه بستن
با دقت بستن
بستن وابستن
عهد بستن پیمان بستن
استعمال کردن
بند زدن (کاسه)
تهیه کردن کلاه کله بستن: (تا دید سر برهنگی طفل اشک ما دریا بدست موج کلاه حباب بست)، (طاهر غنی)
نصب کردن خیمه از پارچه تنک و لطیف: (میدهد صبح و کله بست سحاب الصبوح الصبوح یا اصحاب خ) (حافظ)، نصب کردن کله: (چون مهد خواهر تبریز بمدینه رسید شهر را آیین بستند و کله بستند)
ایجاد گره کردن، پیچیده کردن معقد ساختن، محکم کردن استوار کردن: برزم اندر آید (رستم) بپوشد زره یکی جوشن از بر ببندد گره